مصاحبه با مادر شهید خوش اخلاق
شهید ۱۷ ساله ی عملیات مرصاد، شهید سعید خوش اخلاق
امام جام زهر را نوشید تا قطعنامه ۵۸۹ شورای امنیت در مورد پایان دادن به جنگ را بپذیرد. جنگی که شروعش بر پایه خباثت و قدرت طلبی دیگران بنا شده بود اما این پایان ماجرا نبود. هنوز ساعتی از پذیرش قطعنامه نگذشته بود که عراق به کمک منافقین حملات خود را به غرب و جنوب کشور ادامه داد. منافقینی که همیشه داعیه آزادی داشته اند، اما رفتار فاشیستی آنها و ۱۷۰۰۰ شهید تروری که از دستاوردهای شعار آزادی خواهی آنهاست، از اذهان هیچ ایرانی پاک نخواهد شد. صدام هم پس از قطعنامه گویا میخواست غرور شکسته شده ی خویش را ترمیم کن،از همین رو دو روز بعد از قبول رسمی قطعنامه از جانب ایران، از چند محور غربی وارد خاک کشورمان شد و شهرهای قصر شیرین، خسروی، سر پل ذهاب و گیلان غرب را به تصرف خود در آورد. به قول سید مرتضی آوینی :”نفرت مردم از منافقین بیش از صدامیان است و این حقیقت، اگرچه از زمان درگیریهای درونشهری منافقین بهروشنی قابل ادراک بود، اما در عملیات مرصاد به یقین پیوست. منافقین نیز این حقیقت را از همان آغاز دریافته بودند، واگر نه، هرگز دست به ترور و قتل عام مردم در درون شهرها و یا مصلا های نماز جمعه و مساجد نمیزدند.”
عکسِ آشنا
اردوی راهیان نور و بازدید از مناطق عملیاتی غرب کشور توسط خادمین شهدا- فدک مرداد ماه امسال برگزار شد. صبح روز عرفه بود که به یادمان عملیات مرصاد رسیدیم. تصاویر شهدای عملیات مرصاد به تفکیک نام رزمندگان هر شهر بر دیوار نقش بسته بود، عکسی از بچه های گردان تهران توجهم را جلب کرد: ” شهید سعید خوش اخلاق”، مادر سعید را چند ماه قبل در کلاس های امر به معروف خیابان ایران دیده بودم. با وجود سن و سالی که از او گذشته همچنان فعال و پر انرژی است. یادم می آید گفته بود سی سال پیش و درست مقارن با عید قربان پسرش را بدرقه کرده بود و روز عید غدیر هم خبر شهادت اش رسیده بود. چند ماه قبل برای مصاحبه ای خدمتشان رسیدم. مادر از خودش برایمان گفت:“من و همسرم اهل خمینی شهر اصفهان هستیم و قبل از ازدواج در یک محله زندگی میکردیم، همسرم به خواستگاری آمد، بعد از دو سال نامزدی در سن ۱۴ سالگی ازدواج کردم و ساکن تهران شدیم، حاج آقا اینجا مغازه داشت و کار میکرد. اولین فرزندم ۲ سال بعد بدنیا آمد. سعید فرزند سوم بود و سال ۱۳۵۰ در تهران بدنیا آمد. از دوران نوجوانی بسیار فعال و با اراده بود. کمربند مشکی جودو داشت و هم باشگاهی شهید ابراهیم هادی بود. خیلی اجتماعی بود و با همه کس دوست میشد، از بچه دو ساله تا پیرمرد شصت، هفتاد ساله. روحیه ی پهلوانی داشت، یک روز رفته بود با بچه های کوچه بازی کند وقتی به خانه آمد یه کتک حسابی خورده بود، گفتم : “سعید تو ورزشکاری اونوقت کتک خوردی؟!” گفت : “مامان ما تو باشگاه قسم خوردیم که از زورمون جای دیگه استفاده نکنیم.”
بچه محل ها دور هم جمع شدند
کوچه های خیابان ۱۷ شهریور و محله ی آهنگ مزین شده با نام شهدای بسیاری ، خانواده ی خوش اخلاق با شهیدان لواسانی و ابراهیم هادی هم محله ای هستند، او میگوید:“پسرهایمان با هم بزرگ شدند، قد کشیدند و راهی جبهه شدند، شهید لواسانی در عملیات خرمشهر، شهید ابراهیم هادی در کانال کمیل و سعید در عملیات مرصاد شهید شد و جالب این جاست که کنار مزار سعید یادبود شهید ابراهیم هادی و به فاصله یک مزار دیگر مزار شهید لواسانی قرار دارد. انگار بچه محل ها با اینکه در نقاط و زمان های مختلف شهید شدند اما عاقبت دور هم جمع شده اند. مادر شهید لواسانی حتی نتوانست پیکر بی سر پسرش را برای آخرین بار ببیند و چه بسیارند خانواده هایی که حتی نمیدانند عزیزش در کجای ایران به خاک سپرده شده.
آدم دلش میگیرد جوان هایمان رفتند، خانواده ها آنقدر سختی کشیدند، آن وقت بعضی ها بخاطر مشکلات اقتصادی و اجتماعی و یا مسئله حجاب مدام ابراز ناراحتی و شکوه می کنند و قدر ناشناسند.
امام گفته همه باید بروند
مادران شهدا خاطراتی را با صبوری برایمان تعریف می کنند که شاید روحشان را هر بار زخمی و زخمی تر کند. این زن ها خودشان شاهدان بی ادعای زمانه اند. مادر در بیان خاطرات آن روز ها میگوید:
سعید اولین بار زمستان سال ۶۶ و چند ماه قبل از عملیات مرصاد راهی جبهه شد؛ با اینکه محصل بود میگفت وظیفه ی من در شرایط کنونی دفاع از وطن است. چند ماه بعد یعنی مرداد سال ۶۷ و حمله منافقین به غرب کشور دوباره به جبهه رفت، خیلی از دوستان و هم محله ای ها همراهش بودند. سعید تصمیمش را برای رفتن گرفته بود و گوشش به حرف هیچ کس بدهکار نبود. یکی از پسرانم را در تصادف از دست داده بودم و به همین علت تمام اقوام از سعید میخواستند که بماند تا نکند اتفاقی برایش بیفتد و خانواده را دوباره داغدار کند. اما دائما تکرار می کرد، امام گفته همه باید بروند پس باید بروم و در راهی کردستان شد. خانوادگی رفته بودیم اصفهان برای تشییع یکی از اقوام که شهید شده بود، وقتی برگشتیم خبر شهادت سعید را به پدرش دادند اما من نمیتوانستم باور کنم. ده روز بیشتر از رفتنش نمی گذشت، عید قربان بود که بدرقه اش کردیم و روز عید غدیر درسن ۱۷ سالگی به شهادت رسید. در عملیات مرصاد حدود ۴۰۰ شهید دادیم که پیکر خیلی از شهدا برنگشت اما الحمدالله پیکر سعیدم را خیلی زود در آغوش گرفتم.
آرزوی سی ساله
حضور مادران شهدا در اردوهای راهیان نور و مقتل پسرانشان، صحنه ی عاشقانه ی دردناکی را رقم میزند. راه رفتن های با عصا، روی خاک و سنگ هایی که میدانی زمینش روزی فرزندت را به آغوش کشیده صبر زینبی میخواهد. خانم خوش اخلاق سی سال در آرزوی دیدن مقتل سعید به سر برد و سرانجام بهار امسال به آرزویش رسید:
” مناطق عملیاتی جنوب کشور را زیاد رفته بودم اما تا امسال راهیان غرب نرفته بودم. خیلی دلم می خواست محل شهادت سعید را ببینم ؛ چندین بار ثبت نام کرده بودم اما جور نمیشد تا اینکه بهار امسال قسمتم شد و بعد از سی سال رفتم و عقده های چندین ساله ام را خالی کردم. آنجا حال دیگری داشتم و اصلا برایم قابل وصف نیست.”
ارادت به شهدا با هر رنگ و حجابی
او پا جای پایِ پسرش گذاشته است، جبهه هاش عوض شده اما نگاهش همچنان به همان مسیر است، از فعالیت هایش در مسیر امر به معروف برایمان میگوید :
“در گروه مردمی آمرین به معروف “صراط” فعالیت دارم. حاج آقا تقوی آنجا کلاس های آموزشی دارند و به افراد یاد میدهند که چگونه و در چه حالتی امر به معروف و نهی از منکر را به طور صحیح در جامعه اجراکنیم. البته فقط در مورد حجاب نیست. درمورد رعایت حقوق همسر و فرزند و همسایه نیز مطالب مهم و کاربردی را یاد میگیریم. افراد شرکت کننده در طرح صراط همه جوان هستند و من پیر آن جمع هستم. به ما در این طرح نحوه بیان را آموزش میدهند؛ البته همراه با کتاب و بروشور سعی داریم این تذکرات را انجام دهیم. خاطره ای از همین فعالیت ها دارم در برخورد با دختر جوان و بد حجابی که به او در خیابان به نرمی تذکری دادم و رد شدم اما به تندی و پرخاش با من صحبت کرد. دلشکسته شدم، دست خودم نبود، اشکم جاری شد. دختر جوان که با من هم مسیر بود نگاهی کرد و متوجه شد آزرده خاطر شدم، آمد جلو آمد و از من دلجویی کرد. به او گفتم: ” تو مثل دخترمی و من هم بخاطر پسرم که خونش رو برای این مملکت داده، میخوام حجابت رو رعایت کنی”. جا خورد و خیلی منقلب شد. من رو بوسید، حلالیت طلبید و موهاش رو پوشوند و گفت : “از پسرت بخواه برام دعا کنه”. همیشه وقتی سر مزار سعید میروم ناخودآگاه یاد آن دختر میافتم. معتقدم جوان های ما با هر رنگ و حجاب و روشی که دارند هنوز ارادت خاصی به شهدا دارند و اسم شهدا که به میان می آید پذیرش آنها درمورد مسائل شرعی و دینی گویا بیشتر میشود.”
در پایان گفت و گو کتاب واجب فراموش شده مجموعه بیانات راهبردی رهبری در رابطه با امر به معروف و نهی از منکر هدیه ی خانم خوش اخلاق به ما بود.
Ali
نوشته شده در ۹ مهر ۱۳۹۷ -اللهم الرقنا توفیق شهاده فی سبیـــلک
م.ب
نوشته شده در ۸ مهر ۱۳۹۷ -چقدر جالب بود که دختر توجه نشون داده به گریه مادر شهید و تحت تاثیر قرار گرفت. از این بخشش خیلی خوشم اومد
suzanban
نوشته شده در ۸ مهر ۱۳۹۷ -بسیار عالی👌👌👌